سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کل بازدیدها:----44023---
بازدید امروز: ----25-----
بازدید دیروز: ----0-----
درد و دل های خنده دار

 
نویسنده: فرشید سیاهپوش
پنج شنبه 88/4/25 ساعت 9:9 عصر
inam 1 sher e englisi e kheili ghashang


I never knew there would be a better tomorrow
 

But you"ve come into my life and taken away all my sorrow

My days of sadness are a thing of the past
Because I have found true love at last

My days of emptiness are gone for good
Because you fill a void in my heart that you should

You"ve opened a window
You"ve shown me the light
And my love for you will continue to burn bright.


  • کلمات کلیدی :
  •     نظرات دیگران ( )
    نویسنده: فرشید سیاهپوش
    پنج شنبه 88/4/25 ساعت 9:6 عصر

      تکرار..

      تکرار تنهایی...

      تکرار بیکسی...

      تکرار هیچ کس شدن!

      تکرار صدای گریه...تکرار بغض و ناله...

      تکرار ...تکرار...تکراررر....

      خستم...

      خسته...خسته...

      تمام تنم درد میکنه!سرم داره میترکه...

      دیدی هرچی بهم گفتی دروغ  بود!!

      نگو که همش راست بود.بهم گفته بودی تا آخرین روز دنیا تنهام نمیزاریی...بی معرفت نکنه     دنیای   دوروزه خودت و میگفتی!!!

      من منتظرم!اشتباه از من بود ولی تو هم کم مقصر نبودی...

      وقتی میگم تمومش کن?تو هم بدون هیچ مقاومتی تمومش میکنی!؟

      چرا وقتی گفتم چرا ؟!جواب چرام و ندادی؟

      چرا راحت ازم میگذری؟!

      چرا پات و از روی قلب له شدم بر نمیداری؟

      میفهمی که تحمل دوباره تنها شدن و ندارم؟میدونییی بعد تو دییگه امید ندارم!؟

      دارم میخندم?میبینی!؟

      به دروغات میخندم?به اینکه میگفتی هیشکی مثه من نیست! هیشکی مثه من فرشته نیست!

      به اینکه میگفتی هیچکیو مثل من دوست نداری 

      میخندم به اون بوسه کوچولوی زورکی توی اون شب که هر دو خوشحال بودیم!

      میخندم به اون نگاه های عاشقانت...هی یارو! حتی چشم هاتم بازیگری و بلدن!

      تو که میگفتی به خاطرت از همه چی میگذرم .اما حالا**************

      میخنـــــــــــــــــــــــــــدم

      ..

      ...

      می می میی خوام بگم! دلم برات تنگ شد! یه هوییی! یه لحظه دلم خالی شد!

      شاد باشی مهربونم!

      واسه هـمـیـشـه به خدا میسپرمت...

            (دلت میاد نظر ندی؟)



  • کلمات کلیدی :
  •     نظرات دیگران ( )
    نویسنده: فرشید سیاهپوش
    جمعه 88/4/19 ساعت 1:15 صبح

    اینم یه داستان نسبتا کوتا که خیلی قشنگ و جالبه:
    -ای خدای بزرگ که در آسمانی

    بله؟

    -حواسمو پرت نکن دارم دعا میکنم

    -خب تو منو صدا کردی!

    -من؟ دارم دعا میخونم: ای خدای بزرگ که در آسمانی...

    دیدی دوباره صدام کردی ؟ مگه نگفتی ای خدای بزرگ که در آسمانی؟خب من اینجام.

    آها ، منظوری نداشتم . فقط داشتم دعای روزانمو می خوندم. من همیشه با خدا راز و نیاز می کنم. حالمو خوب میکنه ، احساس میکنم وظیفمو انجام دادم.

    -بسیار خوب ادامه بده.

    -نام تو مقدس باد...

    -منظورت چیه؟

    -از چی؟

    از نام تو مقدس باد... ، منظورت از مقدس چیه؟

    -خب این یه قسمت از دعاست. راستی معنیش چیه؟

    -یعنی عزیز ،منزه،عالی.

    -آها تا به حال در باره ش فکر نکرده بودم. پادشاهی تو بر زمین بیاید و اراده ی تو بر زمین جاری شود همان گونه که بر آسمانها جاریست...

    -آیا واقعا میخوای که اراده ی من بر زمین جاری بشه؟

    -بله ، چرا که نه؟

    -به خاطرش چی کار میکنی؟

    -کار؟ مگه باید کاری کرد؟ فکری در باره ش نکرده م. اما فکر کنم خیلی خوب میشه اگه تو کنترل همه چیز ایجارو هم مثل آسمون به دست بگیری.

    - اون وقت تو رو هم کنترل کنم؟

    - خب ... من کلیسا میرم.

    - فقط همین؟ بد اخلاقیت چی؟ تو برای رفع اون باید بیشتر کار کنی. پول خرج کردنت هم همین طور ... همه ی پولاتو خرج خودت میکنی. کتابایی که میخونی چی ؟ چیزای خوبی نیستن.

    -چه قدر از من ایراد میگیری خب منم یکی مثل بقیه.

    -مگه نمی خوای که اراده ی من بر زمین جاری بشه؟ پس از تو و امثال تو که اینو می خواین باید شروع کنم.

    -آها خب . درسته اشکالاتی دارم . راستی حالا که می خوای روی عیب هام کار کنی یادت باشه چند تا دیگه هم دارم.

    -میدونم

    البته تا به حال خیلی در این مورد فکر نکرده بودم. اما میبینم واقعا دلم میخواد از شر بعضی هاشون خلاص بشم

    -خوبه، داریم به یه جاهایی میرسیم.

    -ا هم روی اونا کار میکنیم تا موفق بشی.

    -آفرین

    -ببین خدا این دعا داره طولانی تر از حد معمول میشه : لطفا نان امروزم را مرحمت کن ... باید برم

    -نان ؟ تازه باید مراقب خوردنت هم باشی، همین حالا هم اضافه وزن داری.

    -خدایا چقدر امروز از من ایراد میگیری ! من دارم وظیفه روزانه دینیمو انجام میدم ، یکهو وارد میشی و ایراد گیریت شروع میشه.

    -وقتی درست دعا بخونی همینه ، صدات به گوشم میرسه ، میام ، و جری میشه که شاید ناچار بشی خودتو تغییر بدی. تو منو صدا کردی من هم اومدم. به دعا خوندنت ادامه بده. میخوام ببینم در ادامه چی میگی؟

    -میترسم.

    -از چی؟

    اخه میدونم به من چی میگی!

    -خب امتحان کن.

    -خدایا بدی های ما را ببخش همان گونه که ما کسانی را که به ما بد کرده اند می بخشیم.

    -خب ، نظرت در مورد مارگریت چیه؟

    می دونستم که پای اونو وسط می کشی.مگه ندیدی چه دروغ هایی در مورد من گفته؟ چه قصه ها در مورد خانواده م سر هم کرده؟ هنوز تقاص اینا رو پس نداده ، قسم میخورم تا حسابامو باهاش صاف نکنم آروم نمی گیرم.

    -پس این چیزایی که در دعا میگی چی میشه؟

    -موضوع مارگریت رو ندید بگیر.

    - خوبه لا اقل صداقت داری اما این بار تلخ و با خوت جا به جا کردن چه لطفی داره؟

    -بذار حسابمو با اون صاف کنم اونوقت حالم بهتر میشه. چه بلایی که سرش نیارم ! کاری میکنم که آرزو کنه هیچوقت همسایه ام نمیشد

    -اما میدونی که با این کار حالت بهتر نمیشه؟ انتقام اصلا شیرین نیست . ببین از فکر انتقام چقدر منقلب شدی!بیا خودم همشو درست میکنم.

    -میتونی؟ چطور؟

    -مارگریتو ببخش من هم تو رو میبخشم ، اونوقت میبینی که چقدر قلبت آروم میشه. بذار حس نفرت و بدی با مارگریت بمونه. تو خودتو از این حس خلاص کن.

    -حق با توست. همیشه حق با توست. خدایا ببین الان بیشتر از اون که بخوام از مارگریت انتقام بگیرم ف دلم میخواد با تو رو راست باشم. اوکی، من اونو میبخشم.حتی بهش کمک میکنم در زندگی راه درست رو پیدا کنه.حالا که به این قضیه فکر میکنم ، میبینم دلم برای مارگریت میسوزه ، در بد وضعیتی گیر افتاده. باید تاوان ضایع کردن حق دیگران رو بپردازه. خدایا خودت یه جوری راه درست رو پیش پاش بگذار.

    -آفرین حالا چه احساسی داری؟

    -امممم... خب بد نیست نه راستشو بخوای خیلی بهتر شدم.گمان کنم امشب بعد از مدت ها گرفته و عصبانی به رختخواب نرم. تا یادم میاد همیشه ناراحت به رختخواب میرفتم . و چون نمیتونستم درست بخوابم ، همیشه خسته و کسل بودم.گمان کنم از این به بعد درست بشه.

    -دعات هنوز تموم نشده ادامه بده.

    -آها... :خدایا مارا چنان هدایت کن که وسوسه بر ما غلبه نکند و از شر بدی ها نجاتمان بده.

    -همین کارو خواهم کرد تو هم سعی کن خودتو در وضعیتی قرار ندی که دچار وسوسه بشی.

    -منظورت چیه؟

    -وقتی میدونی کسی باید لباسها رو بشوره و خونه رو مرتب کنه تلویزیون روشن نکن. یا اگه میبینی نمیتونی روی دوستات تاثیر خوبی بگذاری و گفتگو هاتونو به مسیر مثبتی هدایت کنی ، شاید بهتر باشه نسبت به این دوستی ها تجدید نظر کنی. یه چیز دیگه ، نذار همسایه ها و دوستات برات بت بشن و بخواب از اونا تقلید کنی. و خواهش میکنم از من هم به عنوان راه فرار استفاده نکن.

    -قسمت آخرو نفهمیدم.

    -وقتی در شرایط بدی قرار میگیری،به من پناه میبری و میگی: خدایا اگه از این گرفتاری خلاصم کنی ،قول میدم دیگه فلان کارو نکنم.از این وعده ها چند تا دادی؟یادت هست؟

    -اوه بله شرمنده ام واقعا شرمندهف ای خدا!

    -یاد کدومشون افتادی؟

    آن شبی که دیوید رفته بود و منو بچه ها در خانه تنها بودیم چنان بادی میوزید که فکر میکردم الان سقف خونه از جا کنده میشه، رعد و برق هم که همرو به وحشت انداخته بود. یادمه گفتم خدایا اگه ما رو از این وضع ما رو خلاص کنی قول میدم ،هیچوقت دعامو ترک نکنم.

    -خب من کار خودمو کردم تو چی؟

    -واقعا متاسفم ، تا حالا فکر میکردم فقط دعا کافیه و لازم نیست کار دیگه ای انجام بدم. هیچ وقت فکر نمیکردم اتفاق امشب پیش بیاد.

    -خب ادامه بده و دعاتو تموم کن.

    -خدایا پادشاهی و اقتدار، و حمد و سپاس همواره شایسته ی توست . آمین.

    -میدونی من چه چیزی رو به عنوان حمد و سپاس قبول میکنم و چه چیز منو خوشحال میکنه؟

    -نه ، راستی چه چیزی تو رو خوشحال میکنه؟دلم میخواد از این به بعد کاری کنم که تو خوشنود بشی. دیدم که چه بلایی سر زندگیم آوردم. و دیدم که چقدر عالیه که بتونیم راه تو رو بریم.

    -حمد و ستایش از نظر من همینه که همه مثل تو منو دوست داشته باشن و میبینم که داره همین اتفاق می افته. حالا که بعضی اشتباهاتت رو و میخوای که اونا رو برطرف کنی چه کارها که نمیتونیم با هم بکنیم.

    -خدایا ببینم چطوری منو درست میکنی ها ، اوکی؟

    -اوکی.

    نظر یادتون نره!

     



  • کلمات کلیدی :
  •     نظرات دیگران ( )
    نویسنده: فرشید سیاهپوش
    چهارشنبه 88/4/17 ساعت 4:42 صبح

    به خاطر تو

    nothing but loveblack rosetanab e darghalb



  • کلمات کلیدی :
  •     نظرات دیگران ( )
    نویسنده: فرشید سیاهپوش
    چهارشنبه 88/4/17 ساعت 4:36 صبح

    بازم اومدم با چند تا جمله عاشقانه  که تقدیم میکنم به شما:

    آنگاه که قلبم را به تو بخشیدم ، به قلمرو حکومت مادام العمر تو انتقال یافت.(گیلبرت پارکر(

    عشق اول معمولا کمی ابلهانه و از روی کنجکاوی است.(برنارد شاو(

    بهترین و زیبا ترین چیزها در جهان قابل دیدن و حتی لمس کردن نیست ، بلکه بایستی با قلب احساس شوند.(هلن کلر(

    عشق حقیقی داستانی است که پایانی بر آن نیست(ریچارد باخ(

    عشق ، ابدی و بی پایان است...ظاهر و صورتآن امکان دارد تغییر کند ولی در وجود و ماهیت آن دگرگونی راه ندارد.(وینسنت ون گوگ(

    قلبی داشته باش که هرگز سخت نگردد، مَنٍشی که هرگز تسلیم نشود و برخوردی که هرگز آزاری نرساند.(چارلز دیکنز(

    عشق هرگز چیزی طلب نمیکند بلکه همواره میبخشد.(گاندی(

    نظر بدید جون هرکی که دوست دارید



  • کلمات کلیدی :
  •     نظرات دیگران ( )
    نویسنده: فرشید سیاهپوش
    چهارشنبه 88/4/17 ساعت 4:33 صبح

    گوش کن

          شاید تو هم بشنوی

    صدای پایش را

    صدای قدم های سنگینش را

    آرام آرام میآید و هر لحظه نزدیک میشود

    نه از یک سو از همه سو می آید

    حسش میکنم

    آثار و رد پایش همه جا هست

    از درون من

    ار روان من

    از درون رگهای من می آید

    در جنگ با لحظه ها

    یک تنه میجنگد

    چه انبوه است لشکر ثانیه ها 

    اما حیف

    حیف که تمام می شوند

             و او پیروز میشود

    همان طور که همیشه پیروز بودهاست

                مرگ همیشه پیروز!!! بوده است

     



  • کلمات کلیدی :
  •     نظرات دیگران ( )
    نویسنده: فرشید سیاهپوش
    سه شنبه 88/4/16 ساعت 12:52 عصر

    بلا خره روز پدر رسید و ما هم که چاکر همه ی پدراییم. خب هر کس این پست رو میخونه یه نظر بده و یه جمله ی قشنگ راجع به روز پدر بنویسه دمتون گرم .



  • کلمات کلیدی :
  •     نظرات دیگران ( )
    نویسنده: فرشید سیاهپوش
    یکشنبه 88/4/14 ساعت 9:41 عصر

    اینم یه داستان کوتاه تقدیم به شما:

    روزی پدر خانواده ای بسیار ثروتمند پسرش را با خود به روستاییبرد تا به او نشان دهد مردم فقیر چگونه زندگی می کنند. آنهها چند روزی را در مزرعه ی خانواده ای که فکر میکردند فقیرند گذراندند. در بازگشت پدر از پسر پرسید :«چگونه سفری داشتی؟»

    -«پر بار»

    -«دیدی که چگونه مردم فقیر زندگی می کنند؟»

    -«بله»

    -«پس به من بگو در این سفر چه ها یاد گرفتی؟»

    :«دیدم که ما فقط یک سگ داریم و آنها چهار تا ، استخر ما فقط تا وسط باغچه کشیده شده است و جوی خانه ی آنها انتهایی ندارد.

    ما در باغچه مان فانوس داریم و آنها در شب ستاره ها را.

    ایوان خانه ی ما مشرف به حیاط جلویی است و آنها سر تا سر افق را دارند.

    ما فقط تکه زمینی برای زندگی داریم و آنها مرتع هایی دارندکه تا چشم کار میکند ادامه دارد.

    ما مستخدمانی داریم که خدمتمان می کنند اما آن ها به دیگران خدمت میکنند.

    ما غذامان را می خریم ولی آنها غذاشان را می کارند .

    ما دورمان را دیواری کشیده ایم تا محافظتمان کند و آنها دوستانی دارند که محافظتشان میکنند.»

    زبان پدر بند آمد

    «متچکرم پدر که نشانم دادی که ما چه اندازه فقیریم»!!!..

    نظر یادتون نره



  • کلمات کلیدی :
  •     نظرات دیگران ( )
    <      1   2      

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • خستم
    آدرس جدید
    بی تو میمیرم نباشی
    دلم ...
    زیبا ترین ...
    د آخه بد شانسی هم حدی داره
    عکس های عاشقانه جدید و بسیار زیبا
    از خیلی خوب به خیلی بد(ترجمه)
    از خیلی خوب به خیلی بد
    ترانه
    فردایی بهتر
    بدون عنوان
    توصیه میکنم همه بخونن
    عکس های عشقولانه
    جمله های عاشقانه
    [همه عناوین(22)][عناوین آرشیوشده]
     

    انواع کد های جدید جاوا تغییر شکل موس